كميل سهيلي يك جوان ايراني است كه مثل خيلي از ما روياهاي دور و درازي در سر دارد با اين تفاوت كه رسيدن به آرزو برايش در حد حرف باقي نميماند و براي رسيدن به خواستههايش از هيچ تلاشي دريغ نكرده است.
كميل از آن عشق سفرهاي واقعي است كه آدرنالين خونش فقط با كشف ناشناختهها و ماجراجوييهاي متنوع بالا ميرود. نقطه آغاز اين عشق و علاقه، سفرهاي دوران كودكي به همراه خانواده است.
پسر ماجراجوي قصه ما از اين دست آدمهايي نيست كه زندگيشان را تعطيل ميكنند و تمام عمر كوليوار در جادههاي نامتناهي دنيا سرگردانند.
تحصيلات براي كميل از اولويت بالايي برخوردار است، در مقطع لیسانس روزنامهنگاری خوانده و کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی و رسانهاش را هم از دانشگاه تهران گرفته.
بعد از بيان چگونگي شكلگيري علاقهاش به جهانگردی در کودکی، برایمان از اتفاقات سفر دور و درازش ميگويد؛ اینکه راز کمخرج بودن سفرش چه بود و با این جهانگردی ماجراجویانهاش چه هدفی را دنبال میکرده؛ سفري كه به خاطر مشكلات ويزا آن طور كه ميخواست، پيش نرفت.
سفرهای خانوادگی، نقطه شروع علاقهاش به جهانگردی بود: «از بچگی با خانواده زیاد در ایران سفر میرفتم و همیشه نسبت به فرهنگهای مختلف و سبکزندگیهای مختلف کنجکاو بودم.» اما مثل خیلی از ما زندگی روتین و درس و دانشگاه سد راه علایقش شد.
مشکل مهمتر برای سفر، خدمت سربازی بود که البته کمیل برایش راه حل خودش را داشت. به این شکل که با کمک دوستانی که خارج از ایران داشت، چند مقاله به زبان انگلیسی مینوشت و به کنفرانسهای بینالمللی میفرستاد.
بعد با نامهنگاریهای اداری بین کنفرانس و نظام وظیفه دو هفته اجازه خروج میگرفت و به این ترتیب دو هفته یک کشور را خوب میگشت.
هرچند این سفرهای دوهفتهای نمیتوانست راضیاش کند، ولی اینطور که خودش میگوید، شانس آورده که ایران جاهای فوقالعادهای برای سفر دارد.
در نتیجه صبح روز بعد از دفاع از پایاننامهاش کولهاش را برداشت و سفرش به نقاط مختلف ایران را شروع کرد: «این سفر شش ماه طول کشید. سفر متفاوتی بود و در زندگیام تاثیر خوبی گذاشت.»
او در این سفر دو هفته در الموت پیادهروی کرد و شش هفت استان کشور را دید.
- داستان هاي ناگفته ايران
اولین مقصد خارجی کمیل فرانسه بود: «اشتباهم این بود که به جاهای توریستی رفتم. برج ایفل و موزه لوور و کاخ ورسای و اینجور جاهای معروف را دیدم و برگشتم.»
بعد از این سفر و چند سفر کنفرانسی، تصمیمش را میگیرد و سفر بزرگش را که سوژه گزارش ما هم هست، شروع میکند.
با خونسردی خاصی برایمان توضیح میدهد که از مترو کرج شروع کرده و با ماشینهای گذری آرام آرام رفته سمت تبریز و از مرز خارج شده!
با کامیون، وانت، موتور و هر وسیلهای که پیدا کرده. همیشه برایش دغدغه بوده که آن تصویر منفی را که در دنیا از ایران وجود دارد، عوض کند.
برای همین به ارمنستان که میرسد، برنامه فرهنگیاش را هم کلید میزند: «یک برنامه به نام داستانهای ناگفته ایران را با کمک دوستانم راه انداختم.
گفتم میخواهم در مورد ایرانی که نميشناسيد، صحبت کنم. در اینترنت هم تبلیغ کردیم تا کارمان شناخته شود.
داستانی که میگفتم پایهاش زندگی آدمهای عادی در نقاط مختلف ایران بود؛ مثلا میگفتم این عباس است. دارد درس میخواند، این دانشگاهش است، اینها دوستانش هستند، این مشکل را در زندگی دارد و... اینها را با عکس نشان میدادم.»
شروع هیجانانگیزی هم داشته. به این صورت که 10 تصویر از نقاط مختلف ایران نشان میداده؛ تصاویری از دریا و جنگل و کویر و جاهای مختلف.
بعد میپرسیده کدام عکس ایران است؟ بدون استثنا همه مخاطبان، عکس کویر را نشان میدادهاند و میگفتهاند این ایران است.
بعد کمیل میگفته همه اینها عکسهاي ایران است؛ «این یک شروع شوکآور بود برای اینکه بگویم تصویری که از ایران دارید، اشتباه است.» مقصد بعدی روسیه بوده.
سهیلی میگوید در برنامههایش سعی میکرده روی نقاط اشتراک دست بگذارد: «در روسیه همیشه میگفتم ما ایرانیها به خاطر اتفاقات ترکمانچای و به توپ بستن مجلس، دلخوشی از روسها نداریم.
یکی از نویسندههای معروف روس هم در ایران کشته شد و یک رودخانه را به نامش کردند، تجربیات ناخوشایندی است که شما ممکن است از ایران داشته باشید، ولی اگر ما بخواهیم روی اینها تمرکز کنیم، دوستیای شکل نمیگیرد.»
اشتراکاتی که روی آن دست میگذاشته، بیشتر در حوزه ادبیات بوده؛ از محبوبیت چخوف و تولستوی در ایران گرفته تا تاثیری که سعدی روی پوشکین گذاشته. حتی بخشهایی از سنپترزبورگ افخمی را هم برایشان پخش کرده كه مورد توجه هم قرار گرفته است.
- تدفين به سبك اندونزيايي
در روسیه تلاش برای گرفتن ویزای جاهای مختلف در نهایت به ویزای اندونزی ختم شده؛ کشوری که در جنوب شرقی آسیا قرار دارد و از 17هزار جزیره تشکیل شده.
جزایری که در بعضی از آنها روستاهایی با آدمهای خیلی خاص وجود دارد: «یکی از قبایل آنجا هست که چون مراسم تدفین گرانقیمتی دارند، جنازه عزیزشان را کنار خانه نگه میدارند تا پول مراسم را جمع کنند و این مساله گاهی ممکن است تا چند سال طول بکشد!
این جنازه گوشه خانه میماند و هر روز به آن سلام میکنند و برایش غذا میبرند.» ظاهرا در طول سفر کمیل، مهماننوازی مردم اندونزی بیشتر از جاهای دیگر نظرش را جلب کرده: «من هر جا که خسته میشدم، به اولین خانه که میرسیدم در میزدم و میگفتم سلام من میخواهم دوش بگیرم.» نحوه ارتباط برقرار کردن با دیگران قسمت سوال برانگیز ماجراست.
جهانگرد قصه ما انگلیسی را راحت صحبت میکند و یک چیزهایی از فرانسه و عربی میداند: «معمولا مشکل زبان ندارم، چون آدم اگر یک مقدار وقت بگذارد، میتواند پایههای زبان یک کشور را یاد بگیرد.
در روسیه من هشت ساعت با یک راننده کامیون که انگلیسی نمیدانست، حرف زدم! من یک مقدار روسی بلد بودم و او برايم آهنگهاي روسی گذاشته بود و آنها را ترجمه میکرد.
(خنده) گاهی با خودم میگفتم ما چطور داریم با هم صحبت میکنیم؟ بعد از کلی وقت، طرف مسیرش از من جدا شد و گفت من اینجا میپیچم و تو با یک ماشین دیگر برو.
ماشین را نگه داشت و پیاده شد. شروع کرد دست تکان دادن که برای من ماشین بگیرد. گفتم خودم میتوانم این کار را بکنم، گفت نه تو نمیتوانی، زبان اینها را بلد نیستی. گفتم من دارم با تو حرف میزنم، زبان اینها هم روسی است دیگر.»
- اي عشق تو ما را به كجا مي كشي؟
بعد از چند ماه گشتن در جزایر مختلف اندونزی، آقای جهانگرد برای ارائه برنامهاش به رومانی دعوت شد و حتی برایش بلیت هواپیما و دعوتنامه هم فرستادند: «همه مدارکم کامل بود، ولی وقتی رفتم سفارت رومانی، نتوانستم ویزا بگیرم.
گفتند تو باید بروی تهران ویزای رومانی را بگیری. گفتم برای سه روز دیگر بلیت دارم، ولی هرقدر اصرار کردم قبول نکردند و بهانه آوردند؛ بهانههایی مثل اینکه دعوتنامهات غلط املایی دارد!» اما کمیل که کلا کم آوردن در کارش نیست.
میرود لیست کشورهایی را که لب مرز ویزای سه ماهه میدهند، پیدا میکند تا بلیت رومانیاش را با بلیت به مقصد یکی از این کشورها عوض کند.
نپال، انتخابی بوده که پیش رویش قرار گرفته: «من بدون هیچ برنامه قبلی رفتم نپال. به خاطر اینکه سفر برایم خیلی مهم است.
در فرودگاه که بودم، از یک نفر پرسیدم پرواز نپال این است؟ گفت کاتماندو؟ من آن موقع حتی نمیدانستم پایتخت نپال کجاست.
وقتی وارد شدم، دیدم آدمهای به شدت متفاوتی هستند.» تفاوت نپالیها هم در نوع پوشششان مشخص بوده و هم در باورهاي عجیبی که دارند.
چیزهایی مثل باور به وجود خدای زنده: «وقتی وارد معبد شدم، دیدم یک دختر هشتساله نشسته که خدای آنهاست! چند لحظه آمد داخل و همه جلو او تعظیم کردند و مشغول عبادت شدند.»
البته مثل همه جاهای جهان نپال هم تا حد زیادی مدرن شده: «به روستایی رفتم که برق نداشت، ولی دیدم یک نفر دارد با موبایلش کار میکند.
پرسیدم موبایل چطور اینجا کار میکند؟ گفتند میروند چند کیلومتر آن طرفتر در یک روستای دیگر گوشیهایشان را شارژ میکنند و برمیگردند.
بعد نگاه کردم ببینم چه کار میکند، دیدم دارد فیسبوکش را چک میکند. خیلی سخت است بتوانيدجایی را پیدا کنید که تکنولوژی در آن نفوذ نکرده باشد.
نکته دیگر نپال این است که روزی هفت ساعت برق ندارند و زمان قطع برق هم از قبل مشخص میشود.
موضوع آنقدر مهم است که مردم یک اپلیکیشن در موبایلهایشان دارند که ساعت دقیق قطعی برق را اطلاع میدهد.» طبیعت مرتفع نپال هم دیگر مسالهای است که نظر کمیل را حسابی جلب کرده: «نپال برخلاف اندونزی سرزمین مرتفعی است.
آنجا چون اورست را دارند، به کوه چند هزار متری میگویند تپه (خنده). صبحهای زود ابرها کنار میرفت و رشتهکوه هیمالیا دیده میشد و با آن قلههای 7-8 هزار متریاش ابهت خاصی داشت.» سفر قرار نبوده تمام شود و چین، هند یا بنگلادش مقاصد بعدی بودهاند، اما به خاطر مشکل همیشگی ویزا، نپال آخرین مقصد باقی میماند.
وقتی از کمیل سهیلی میپرسیم مقصدش برای سفر بعدی کجاست، چند گزینه را مطرح میکند. البته خواستن برنامه قطعی از کسی که از مترو کرج کمکم (!) شروع کرده و تا روسیه رفته و در عرض چند دقیقه بلیت رومانی را با نپال عوض کرده، اشتباه بزرگی است؛ «این تابستان مطمئنا سفر جدیدی را شروع میکنم، ولی اینکه مقصدم کجا باشد، هنوز نمیدانم.
احتمال دارد یک جایی در آسیا را انتخاب کنم یا اینکه به آفریقا بروم.»
منبع:همشهريجوان
نظر شما